یک روز وقتی حمله رزمندگان اسلام صورت گرفته بود و ما در بیمارستان منتظر آوردن مجروحین بودیم، مجروحی آوردند که حدودا 16 سال سن داشت، ما به کمک او رفتیم که متوجه شدیم. هر دو پاهایش تا ران
قطع شده است، او وقتی ما را دید که به گریه افتاده ایم، شجاعانه به ما روحیه داد و گفت:« دعا کنید تا پاهای مصنوعی بدهند و من دوباره به جبهه برگردم.»
برادر دیگری آوردند که اکثر بدنش عمیقا زخمی بود و زنده ماندنش برای پزشکها جای تعجب داشت. گفته بودند که او دو سه روز در بیابانها افتاده و انگار کسی تمام زخمهایش را با گل و خاک پانسمان کرده تا از
خونریزی جلوگیری شود. دکترها دست در بدنش فرو کرده و گلها را جدا می کردند، ما نیز ضمن همیاری پزشکها به زدن آمپول کزاز مشغول شدیم.
مجروحی دیگر آوردند که تمامی بدنش سوخته شده بود، اما مرتب درخواست می کرد که امام را دعا کنید.
بردار دیگری را مشاهده کردیم که در هنگام بردنش به اتاق عمل که گفته می شد امام زمان (عج) را دیده و حال عجیبی داشت، همگی بچه ها با شتاب به دیدنش رفتیم.
حتی ما یک مجاهد عراقی را دیدیم که در عملیات آزادسازی جاده خرمشهر او 14 نفر از رزمندگان اسلام را که اسیر عراقی ها شده بودند، آزاد کرده بود و عراقی ها او را به شدت مجروح کرده بودند. روزهای بعد آیت الله حکیم در بیمارستان به ملاقات او آمد.
راوی: نصرت ذاکرکیش
.: Weblog Themes By Pichak :.