سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خدایا پرپر کن همه انهایی را که در پرپر شدن گل هایمان دست داشتند...
.
.
.

و بصیرت بده به همه انهایی که نمی دانند چه بزرگ مردانی را از دست داده ایم و چه فتنه هایی پشت این ترورها خوابیده...

یک راه این کفار ترور دانشمندان ماست و راه دیگر رواج بی حجابی...

خدایا اندکی بصیرتم ده...




تاریخ : پنج شنبه 91/9/30 | 5:49 عصر | نویسنده : mohammadjavadpoodineh/محمد جوادپودینه | نظر


اخلاص همان موری است که برروی سنگ مشکی در شب در حال عبور است




تاریخ : پنج شنبه 91/9/30 | 5:44 عصر | نویسنده : mohammadjavadpoodineh/محمد جوادپودینه | نظر


شهید همت: از طرف من به جوانان بگویید چشم شهیدان و

تبلور خونشان به شما دوخته است بپا خیزید و اسلام خود را

دریابید.

انسان یک تذکر در هر 4 ساعت به خودش بدهد، بد نیست

بهترین موقع بعد از پایان نماز،وقتی سر به سجده می گذارید،

مروری بر اعمال از صبح تا شب خود

بیندازد،آیا کارمان برای رضای خدا بود.





تاریخ : پنج شنبه 91/9/30 | 5:31 عصر | نویسنده : mohammadjavadpoodineh/محمد جوادپودینه | نظر

راوی که یکی از بچه های تفحص شهدا بوده، می نویسد: در تفحص شهدا، دفترچه یادداشت یک شهید شانزده ساله پیدا شد که گناهان هر روزش را در آن یادداشت کرده بود.

گناهان یک روز او عبارت بودند از:

• سجده نماز ظهر طولانی نبود.
• زیاد خندیدم.
• هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خودم خوشم آمد.
راوی در سطر آخر افزوده بود که: دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر شانزده ساله کوچکترم… !

منبع خبر : سایت صالحون



تاریخ : پنج شنبه 91/9/30 | 5:27 عصر | نویسنده : mohammadjavadpoodineh/محمد جوادپودینه | نظر

دیروز از هرجه بود گذشتیم امروز از هرچه بودیم گذشتیم!
آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز!

دیروز دنبال گمنامی بودیم و امرز مواظبیم ناممان گم نشود!

جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو میدهد!

آنجا بر درب اتاقمان مینوشتیم (یا حسین فرماندهی از آن توست) اینجا مینویسیم (بدون هماهنگی وارد نشوید)!

الهی

نصیرمان باش تا بصیر گردیم

بصیرمان کن تا از مسیر بر نگردیم

و آزادمان کن تا اسیر نگردیم

شهیدشوشتری




تاریخ : پنج شنبه 91/9/30 | 5:24 عصر | نویسنده : mohammadjavadpoodineh/محمد جوادپودینه | نظر




تاریخ : پنج شنبه 91/9/30 | 4:57 عصر | نویسنده : mohammadjavadpoodineh/محمد جوادپودینه | نظر




تاریخ : پنج شنبه 91/9/30 | 4:52 عصر | نویسنده : mohammadjavadpoodineh/محمد جوادپودینه | نظر
  1. شنیدم در زمان خسرو پرویز                  گرفتند آدمی را توی تبریز
    به جرم نقض قانون اساسی                 و بعض گفتمان های سیاسی
    ولی آن مرد دور اندیش، از پیش            قراری را نهاده با زن خویش
    که از زندان اگر آمد زمانی                      به نام من پیامی یا نشانی
    اگر خودکار آبی بود متنش                     بدان باشد درست و بی غل و غش
    اگر با رنگ قرمز بود خودکار                    بدان باشد تمام از روی اجبار
    تمامش از فشار بازجویی ست              سراپایش دروغ و یاوه گویی ست
    گذشت و روزی آمد نامه از مرد              گرفت آن نامه را بانوی پر درد
    گشود و دید با هال و مآبی                     نوشته شوهرش با خط آبی:
    عزیزم، عشق من ، حالت چطور است؟   بگو بی بنده احوالت چطور است؟
    اگر از ما بپرسی، خوب بشنو                  ملالی نیست غیر از دوری تو
    من این جا راحتم، کیفور کیفور                بساط عیش و عشرت جور وا جور
    در این جا سینما و باشگاه است            غذا، آجیل، میوه رو به راه است
    کتک با چوب یا شلاق و باطوم                تماما شایعاتی هست موهوم
    هرآن کس گویداین جاچوب داراست       بدان این هم دروغی شاخدار است
    در این جا استرس جایی ندارد              درفش و داغ معنایی ندارد
    کجا تفتیش های اعتقادی ست؟              کجا سلول های انفرادی ست؟
    همه این جا رفیق و دوست هستیم          چو گردو داخل یک پوست هستیم
    در این جا بازجو اصلانداریم                  شکنجه ، اعتراف، عمرانداریم
    به جای آن اتاق فکر داریم                     روش های بدیع و بکر داریم
    عزیزم، حال من خوب است این جا          گذشت عمر، مطلوب است این جا
    کسی را هیچ کاری با کسی نیست          نشانی از غم و دلواپسی نیست
    همه چیزش تماما بیست این جا             فقط خود کار قرمز نیست این جا



تاریخ : پنج شنبه 91/9/30 | 4:50 عصر | نویسنده : mohammadjavadpoodineh/محمد جوادپودینه | نظر
زیباترین بهارم پایان انتظار است.هرگاه رسد نگارم هرروز من بهار است[تصویر:  1pqfk8y7nsl9614htvgx.gif]
[تصویر:  ax1clq9fov2f2nx64r5.png]



تاریخ : پنج شنبه 91/9/30 | 4:43 عصر | نویسنده : mohammadjavadpoodineh/محمد جوادپودینه | نظر

گوش بگشا اى حسام‏ الدین حسن!
تا بگویم قصه آن پیرزن
بگذر از آن پیرزن تا زین سبق
قصه‏ اى دیگر بیارم بر ورق
تا نپندارى که خالى بسته ‏ام
باز یک مضمون عالى بسته‏ ام

بود دکاندارى اندر شهر «رى»
کسب و کارى مى‏ نمود آن نیک پى
کاسبى مى‏ کرد از راه حلال
خود ندید او جز زیان و جز ملال
دید با این زحمت و این دردسر
کاسبى چیزى ندارد جز ضرر
دلخور از برنامه بازار شد
کار و بار او به کلى زار شد
چون «گران کردن» ز دولت دیده بود
وان حکایات دگر نشنیده بود،
جنس هاى خویش را اندر نهان
کرد با تقلید از دولت، «گران»

شب مصمم تا که در این راه شد
صبح فردا، محتسب آگاه شد
دستبندش زد که: «نفرین بر تو باد
این چه جرم است و چه ظلم است و فساد
باعث این کفرورزى کیست، کیست؟
هین بگو تا این گرانى چیست، چیست؟»
خواست تا لب واکند آن بینوا
گفت: «خاموش اى پلید بى‏ حیا!
تا مصمم گشتى اندر راه کج
اقتصاد ملک را کردى فلج
باعث این نابسامانى تویى
بد تویى، قاتل تویى، جانى تویى
هست عمرى زیر چنگال توییم
سیزده سال است، دنبال توییم»
مرد و زن گشتند گرد آن دو جمع
همچنان پروانه، گرداگرد شمع
کوس رسوایى در آفاقش زدند

خفت و تا مى ‏خورد، شلاقش زدند
شرح آن شلاق و آن خوف و خطر
«این زمان بگذار تا وقتى دگر»
زان عتابش عقده‏ اى در سینه شد
لنگ لنگان بر در کابینه شد
گفت یکسر با وزیران ودود
آنچه در آن روز با او رفته بود
کاى شما اندر گرانى اوستاد
«مر مرا تقلیدتان بر باد داد!»
از شما تقلید کردم، یک نفس
زان سبب افتاد کارم با عسس
رونق کار شما در چیست، چیست؟
این گرانی هاى اصلى، کار کیست؟
گفت یک تن زان میانه، کاى عمو
هست رمز کار دولت در کدو
«خلق را تقلیدشان بر باد داد
اى دو صد لعنت بر این تقلید باد»
آن که عاقل بود، فهمید این کلام
بیش از این عرضى ندارم، والسلام
از کتاب رفوزه ها. انتشارات نیستان




تاریخ : پنج شنبه 91/9/30 | 3:25 عصر | نویسنده : mohammadjavadpoodineh/محمد جوادپودینه | نظر

  • قیمت گوشی
  • قالب میهن بلاگ
  • ضایعات