اطراه ای از نخستین روحانی شهید از زبان مادرش
البته سالها گذشته، ولی خاطره ای که بیاد دارم این است که حدود هفت ماهه بارداربودم. همسرم ، شیخ محمود مسافرت بود. درعالم رؤیا دیدم، درب اتاقم بازشد و سه نفرآقای نورانی که سه نفر خانم آنها را
همراهی می کردند وارد شدند. آن سه خانم سیاه پوش و نقاب داشتند.
آقایان هر یک افسار اسبی را در دست داشتند. وارد اتاق که شدند، میزی در وسط اتاق بود و چراغی هم روی آن قرارداشت، همه آنها در اطراف میز نشستند. من از این ورود ناگهانی با خوشحالی و تعجب
پرسیدم : شما که هستید؟ یکی از آقایان فرمود: من امام حسین هستم و بطرف راست اشاره کرد و فرمود : این زین العابدین است. به طرف چپ اشاره کرد و فرمودند: این هم حضرت عباس است. بعد به طرف
خانمها اشاره کرد و فرمود: این حضرت زینب است و این حضرت سکینه است.
من بی نهایت خوشحال شدم و شروع به احوالپرسی نمودم. از خوشحالی نمی دانستم که چکار کنم. بعد حضرت زینب و حضرت سکینه مشغول خواندن قرآن شدند. از بس خوشحال شده بودم، با خودم گفتم :
بقیه اهل منزل را صدا بزنم، تا بیایند امامان را زیارت کنند.
بعد که به اتاق برگشتم، دیدم کسی در اتاق نیست. بسیار ناراحت شدم. صبح که شد، خوابم را برای علامه حاج شیخ محمداسدی غروی بهبهانی، عالم بزرگ منطقه آبادان و اروندکنار ،پدرشوهرم که عمویم نیز
بود، نقل کردم. ایشان تبسم کردند وفرمودند: آ یا امروز روزه هستی؟ باید امروز را روزه می گرفتی. بعد از دوماه دیگرخداوند به من فرزندی عنایت فرمود که او را محمد حسن نام گذاشتیم .
راوی: حاجیه خانم مکیّه عبداللهی مادر شهیدشریف قنوتی
.: Weblog Themes By Pichak :.