به اصرار میخواستیم به او زن بدهیم. داشتم به اصطلاح نصیحت خواهرانه میکردم. آب پاکی روی دستم ریخت و گفت:«این دفعه که برم شهید میشم، دفعهی آخره. تازه زنم اسلحه منه و خونهام مزار شهدا.».
راوی: خواهر شهید
تاریخ : سه شنبه 91/3/16 | 7:43 عصر | نویسنده : mohammadjavadpoodineh/محمد جوادپودینه | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.