دوستان شهیدم، چه زیبا طریق حق را در وصال عشق دیدید، هاشم منجر، ابوالقاسم بوذری، حمید اردستانی، رضا مرادی و.....
هاشم جان ، چند شب پیش خوابت را دیدم، چه زیبا و سبکبال بودی، و همچون همیشه خنده رو، به آغوشت کشیدم، بوی گل می دادی یادت می آید آخرین
بار در شب عملیات خیبر دیدمت، به گوشه ای دور از جار و جنجال بچه ها ، پناه برده بودی و سیمای ماه گونه ات سرشار از شبنم اشک بود، می دانستی که
خواهی رفت، به قرب حق رسیده بودی، و از صنم پر زرق و برق دنیا دل کنده بودی، در آخرین کلامت به من گفتی:سید از ماندن می ترسم!
و من در نیافتم کلامت را، چه راست می گفتی، به راستی بعد از رفتن شما ماندن چقدر سخت شد، ماندیم و در حیرت ظاهر گم شدیم، می پندارم،
همچون پرنده ای شکسته بال، یارای بلند شدن به آسمان آبی را ندارم، به راستی چگونه جانت را از اسارت تعلق رهانیدی، و آنگاه خداوند به شکرانه ی این رهایی، تو را نسبت به غفلت ماندن آشنا کرد.
نمی توانم از تفکر به معنای مصطلح آن یاری بگیرم، اگر با این عقل در مانده در روز مرگی ، صدها سال نیز به تفکر بنشینم، بی
نصرت غیب راه به جایی نخواهم برد، چه ساده لوح بودم که می پنداشتم می شود به سادگی از روزمرگی این دنیای فانی
خلاص شد، کمند نامرئی و جذاب دنیا مرا مسحور کرد و به دنبال خود کشید، رشته عقل و اختیارم حالا به هر طرف که دنیای
فانی می خواهد کشیده می شود، تو گویی مست دنیا شدم. مست کردن نوعی کشتن خویش است. اما مستی عارف فنای
فی الله حجاب از حجاب ها را بر می دارد تا به خدا برسد، و این نوعی بی خودی است که در زبان اشراقی عرفا مستی نام
گرفته است. اما مستی شراب زمینی، کشتن خویش است برای فرار از رنجی که در خود آگاهی وجود دارد. در واقع از حقیقت می گریزد تا از رنج خودآگاهی بیاساید.
.: Weblog Themes By Pichak :.