سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطره 1:

همیشه در کارها به پدرش کمک میکرد حتی ماه رمضان گذشته با اینکه روزه بود و هوا هم بسیار گرم به پدرش اجازه نمیداد کار کند و خودش انجام میداد به حدی که از شدت گرما و سختی کار قلبش به شدت میطپید .روزی چندتا استکان چایی در گوشه اتاق بود وقتی مادر شهید خواست آن را بردارد شهید کمیل (دربیداری) اجازه نداد و به مادرش گفت تا من اینجا هستم تو نباید دست به سیاه و سفید بزنی .

خاطره 2:

آقا کمیل چند ماه قبل از شهادت در خیابان خلوتی از روستا تصادف شدیدی می کند ، کمیل رها شده در گوشه ایی از جاده افتاده بود و کسی خبر نداشت ، به خواست خدا یکی از اهالی روستا او را بعد از ساعتی پیدا و از مرگ حتمی نجات پیدا میکند ، این توفیقی بود برای کمیل تا به مرگ ناگهانی گرفتار نشود و چند ماه بعد در درگیری با گروهک پژاک به شهادت برسد

 

 

 

 

 


 

 




تاریخ : دوشنبه 92/4/31 | 11:24 عصر | نویسنده : mohammadjavadpoodineh/محمد جوادپودینه | نظر

  • قیمت گوشی
  • قالب میهن بلاگ
  • ضایعات